اجتماعیبرگزیده های سایت

ااااااخ جان برق آمد

رابطه ی بین بی برقی و میزان شادکامی در کابل

ساعت که از هفت می گذشت و خبری از برق نمی شد، رختخواب ها سینه ی زمین هواار می گشت ، دخترم الهام می گفت مونسه من را در صنف با مشت زد باید بیایی مکتب به مدیرمان بگویی وگرنه این بار موهایش را چنان کش کنم باز نگی چرا به من نگفتی !» و بعد پتورا بالای خودش تا روی سرش می برد ، صالح پسرم بالشت را از زیر سر خواهرش محکم می کشد که هرکسی مال خودش را زیر سر بگذارد و بعد غرغرکنان ادامه می دهد ؛ من تحقیق صنفی دارم و باید برایم یک لب تاب بخرید.

پدرشان چراغ را دست می گرفت و کتاب زیر بغل به اتاق کناری می رفت و من قاش ترش کرده بلند داد می زدم: «شارژش را خلاص نکنی که مردم نصف شب دستشویی می روند آن یکی روشن نمی شود .»

ولی آن یکی روشن می شد اما نورش به سوسو افتاده بود.

هنوز چشم های مان غرق تاریکی نشده بود که ناگهاان خانه مثل انفجار یک توپ نووور، روشن می شد و فریاد به خواب رفته ها به آسمان می رسید..

ااااااخ جان برق آمد.

پتو را الهام به گوشه ای پرت و بغلم می کند مادر جان مونسه را از آن کیک که پختی دادم و کل تکالیف خانگی ام را برایم نوشت، صالح به طرف کنترل تلویزیون چون یک عقاب از داخل رختخوابش شیرجه می زند و خانه پر می شود از صدای سریال کره ای «افسانه ی جومونگ».

و من خندان تر از همیشه موبایل را به برق می زنم و لب تابم را به آن پریز دیگر.

و هیاهوی صدای رقص عروسک ملیکا دخترکوچکم که دامن سفیدش با اهنگ تندی می چرخد صدای پدرشان را شیرین تر از همیشه می شنوم ؛ «خانم جان چای می خوری یا قهوه؟ »

و فنرواری بلند می شوم تا کتاب بخوانم و دمی با حضرت عشق کافئین به رگ زنیم.

لعنت بر برق کابل که میزان شاادی خُلق ها هم دست اوست!

بتول سیدحیدری

نرخ اسعار خارجی نرخ اسعار خارجی در بدل پول افغانی
دکمه بازگشت به بالا
بستن