تکفیر شده گان و تکفیر کنندگان در تاریخ

چندی میشود که عبدالحفیظ منصور، یکی از اعضای جبهه مقاومت ملی، انگشت درکرده و در همهی جهان مخالف و منتقد میجوید تا با شمشیر تکفیر سر از تن آنها جدا کند.
به ادامهی این تکفیرگریها، او در تازهترین مورد، در گفتگو با یکی از رسانهها عبداللطیف پدرام را «نامسلمان» خوانده و گفته است که به علت «نامسلمانی» از جبهه مقاومت ملی اخراج شده است.
جبهه مقاومت ملی، یکی از جبهات سیاسی – نظامی است که در روزهای سقوط افغانستان به دست طالبان اعلام موجودیت کرد. اگرچه خط مشی این جبهه هنوز روشن نیست و هر کسی نظریات شخصی خود را به عنوان دیدگاه جبهه مطرح میکند، اما تصوری که اکثریت مردم از آن دارند این است که خط فاصل این جبهه با طالبان باید در طرفداری از آزادیهای سیاسی و مدنی، تفکر اعتدالی و میانهرو و ضدیت با افراط گرایی مذهبی باشد.
مردم، فلسفه وجودی جبهه مقاومت ملی را داشتن همین خط فاصل میدانند و نسبت به آن خوشبین اند. اگر تصور مردم از جبهه مقاومت ملی درست باشد، باید رهبری آن با صدور اعلامیهای، از آنچه منصور گفته و برای این جبهه حاشیهساز شده است اعلام برائت کنند. اگر به صورت رسمی اعلام برائت نکنند، حاشیهسازیهای منصور برای جبهه میتواند باعث ریخت و پاشهای فراوان در بدنهی هواداران این جهه گردد.
این مشورهی ما برای جبهه است، اما همانطوری که بزرگان گفتهاند: «خسروان صلاح کار خویش دانند.»
اما در بارهی تکفیر:
باید یادآوری کرد که اکثریت مردم مسلمان افغانستان، حنفیمذهباند. حنفیت تنها یک مکتب فقهی نیست، بلکه مکتب کلامی و اعتقادی نیز است.
یکی از ویژگیهای کلام حنفی، مخالفت با تکفیرگری است. امام ابوحنیفه (رح) معتقد است کسی که شهادتین را ادا کرده باشد مسلمان است و هیچ اهل قبلهای را نمیتوان کافر خواند.
آنچه که باعث شد تا امام ابوحنیفه این اصل را به عنوان یکی از اصول اعتقادی مکتب احناف قرار دهد، امتناع همزیستی مسالمتآمیز در سایه فرهنگ تکفیر و تکفیرگری بود.
او میدید که اگر فرهنگ تکفیر و تکفیرگری در جهان اسلام نهادینه گردد، هر کسی از این حربه برای حذف و طرد مخالفان فکری و سیاسی خود استفاده کرده و قلمرو جهان اسلام به جهنم برای مسلمانان مبدل خواهد گردید.
پذیرفتهشدنِ این اصل از سوی مکاتب دیگر باعث گردید که یک ناظر غربی وقتی دید اعضای هیچ یک از مکاتب اسلامی با همدیگر جنگ خونین ندارند، بر ساراسنها خشم بگیرد و بگوید اینها چگونه دیندارانی اند که همدیگر را تکفیر نمیکنند. ساراسن نامی بود که اروپاییها در سده میانه با آن از مسلمانان یاد میکردند.
بنابراین، من فکر میکنم هنوز که هنوز است دفاع از این اصل میتواند در افغانستان کارساز باشد. اگر این اصل را کنار بگذاریم و هر کسی با شمشیر تکفیر به سراغ مخالفان خود برود، آنگاه هیچ کسی از اتهام کفر مصوون نخواهد ماند.
اقتضای راه اعتدال همین است که شمشیر تکفیر را در نیام کنیم و هرگز از آن در برابر یک مسلمان دیگر استفاده کنیم.
اهمیت این اصل را باید آقای منصور بیشتر از هر کسی دیگری بداند. زیرا او خود از جمله کسانی است که بارها تکفیر شده است. من خوب به یاد دارم، آنگاه که منصور در پارلمان از تدریس مضمون ثقافت اسلامی در دانشگاهها انتقاد کرد، شماری با حربه تکفیر به مصافش رفتند. یکی از تکفیرگران، مولوی عبدالسلام عابد بود که در یکی از خطبههای نماز جمعه مسجد جامع حاجی عبدالرحمن در قلب شهر کابل، منصور را شخصیت زشت و پلشت و کافر و بیدین خواند و تلاش کرد که مردم را علیه او تحریک کند.
انگیزههای غیراعتقادی تکفیر:
چیزی دیگری را که باید یادآوری کرد این است که توسل به حربه تکفیر در تاریخ تمدن اسلامی بیشتر انگیزه های غیراعتقادی داشته است. به تعبیر دیگر: چنین نبوده که تکفیرگران اکثرا کسی را به خاطر عقاید نامناسبش تکفیر کرده باشند، بلکه یا با او مخالفت سیاسی داشتهاند یا به علمیت و محبوبیتش حسادت میورزیدهاند یا کینهای از او در دل داشتهاند، بعد تلاش کردهاند با توسل به حربه تکفیر عقده حقارت خود را بر او خالی کنند.
اساسا تکفیر در اکثر موارد برای پنهانسازی ضعف علمی تکفیرکننده کاربرد داشته است. اصل ماجرا طوری بوده که هنگامی فقیهی یا متکلمی با فیلسوفی در می افتاده و در یکی از مباحث علمی اختلاف نظر می داشته، کوشش می کرده ضعف علمی خود را با برانگیختاندن عوام بر فلاسفه کتمان کند و میدان معرفت را به عرصه عربدهکشی تبدیل نماید.
مثلا «ندیم» در الفهرست می نویسد که ابومعشر بلخی (د:۲۷۲ ه.) از کندی کینه بر دل داشت، و مردم را علیه او بر می انگیخت، و دانش های فلسفی او را ناپسند می شمرد. کندی کسی را برانگیخت تا او را به دانش حساب و هندسه نیک نظر گرداند. ابومعشر به فراگیری این دانش روی آورد، ولی آن را کامل نکرد، و به دانش احکام نجوم علاقه نشان داد، و با روی کردن به این دانش شرش از سر کندی کوتاه شد. زیرا این دانش نیز از جنس دانش های کندی به شمار می رفت».
گاهی رنجها و مرارتهای زندان، یا دشواریهای عالم مهاجرت و مشکلات روانی ناشی از آن نیز باعث روآوردن کسی به حربه تکفیر میشده است. در باره سید قطب میگویند که او آرای تندروانه و خطرناک خود در باب «جاهلیت دوم» هنگامی مطرح کرد که در زندان جمال ناصر به سر میبرد.
مخالفت سیاسی هم یکی دیگری از عوامل تکفیرگری بوده است. عینالقضات همدانی، عارف بزرگی بود که در عهد سلجوقیان زندگی میکرد. او یکی از مخالفخوانان و منتقدان دربار سلجوقی و علمای وابسته به دربار آنان بود. او علمایی را که با سلجوقیان همکاری داشتند سرزنش میکرد و با استناد به حدیثی از پیامبر اسلام میگفت کسی که ستمگر را حتا با گفتن یک کلمه همکاری کند، شریک ظلم و ستم او است.
عینالقضات در عین زمان، دانشمند برجسته و پردستاوردی بود. دانش و برجستگی او حسادت برخیها را برانگیخته بود: «جای شگفتی نیست که مورد حسدم… من در جوانی کتابهایی تالیف کردهام… که مردان پنجاه و شصت ساله را به تحیر افکنده، چه جای آنکه مانند آن تالیف کنند.»
مخالفخوانیهای عینالقضات و همچنان حسادتهای همعصران او باعث گردید که سرانجام فقهای بغداد تکفیرش کرده و او را جلو در مدرسهاش اعدام نمایند.
عمادالدین کاتب اصفهانی در خریدهالقصر این واقعه را چنین توصیف میکند: «پس از دستگیری عزیزالدین، عینالقضات که از علما و اولیاءالله بود و کراماتی از او سر میزد، اشخاص مشهور به اهل علم به وی حسد بردند و کلماتی از تصانیف او را که نمیفهمیدهاند دستاویز تکفیر وی قرار داده و ابوالقاسم درگزینی نیز او را گرفت و دست بسته به بغداد فرستاد تا راهی برای مباحبودن خون وی پیدا کند. سپس او را به همدان دعوت داده و به دار کشید شب چهارشنبه ششم جمادیالاخری ۵۲۵٫»
روسیاهی تکفیرکنندگان و روسفیدی تکفیرشدگان:
وقتی به تاریخ تمدن اسلامی نگاه میکنیم، میبینیم که چهرههای بسیار نامداری تکفیر شدهاند؛ به گونهای که در میان دانشمندان قرن چهارم، پنجم و ششم (دهم، یازدهم و دوازدهم میلادی) کمتر کسی را میتوان یافت که از اتهام به کفر و زندقه و الحاد برکنار بوده باشند. ابوعلی سینا و فارابی بارها تکفیر شدند و همچنان ابوریحان بیرونی. خیام حتی برای آنکه خود را از اتهام کفر تبرئه کند به مکه رفت. در دنیای معاصر نیز نمونههای فروانی از اندیشمندان مسلمان داریم که از سوی تندروان طرد، تبعید، تکفیر و زندانی شدهاند: به گونه نمونه تنها در همین سده پسین در مصر رفاعه طهطاوی به سودان تبعید و فعالیتهای او در حوزه ترجمه در عصر خدیو اول متوقف گردید. طه حسین، نویسنده کتاب درباره شعر جاهلی از دانشگاه اخراج شد، علی عبدالرزاق، پس از انتشار کتاب “اسلام و مبانی حکومت”، از شورای علمای مصر و منصب قضا برکنار گردید، کتابهای محمد سعیدالعشماوی توقیف شد و نصر حامد ابوزید تکفیر و حکم طلاق همسرش صادر گردید.
اما امروزه مردم وقتی میخواهند میان تکفیرشدگان و تکفیرکنندگان مقایسه کنند، در کمال شگفتی درمییابند که اولیها هم از لحاظ شخصیت و هم از لحاظ اعتقاد و علمیت، آدمهای پاکتر و مفیدتر و حتا مسلمانتر از دومیها بودهاند.
به تعبیر دیگر: در قضاوت تاریخ تکفیرشدگان روسفیدتر از تکفیرکنندگان ثابت شدهاند. تاریخ تمدن اسلامی چیزی را که ثابت میسازد، روسیاهی تکفیرکنندگان است.