دولت مقتدر؛ گوهر گمشده افغانستان
در علم طب مثالی است که میگوید «تشخص درست نیمی از درمان است». در حقیقت هنگامی که شما بتوانید یک مشکل یا بیماری را در بدن انسان به درستی تشخیص دهید، یعنی نیمی از مسیر درمان آن مشکل را طی کردهاید. برعکس این موضوع نیز صادق است. اگر یک طبیب در تشخیص و شناسایی مشکل بیمار خود دچار اشتباه شود، توصیههای درمانی و تجویزهای او نیز کاملاً بی فایده خواهد بود و بعضاً ممکن است موجب جدی تر شدن مشکل بیمار و حتی مرگ او شود. در نتیجه یک طبیب اگر دانش کافی یا به روز برای طبابت را ندارد نمیبایست هرگز اقدام به تشخیص بیماری کند. او همچنین نباید هیچ چیز به جز مسائل حرفه ای پزشکی را در روند تشخیص و درمان بیماری دخالت دهد و به بیمار به چشم یک منبع درآمد بنگرد.
اما مسئله شناسایی یا «تشخیص درست یک مشکل» در علم سیاست و حکومت داری بسیار بسیار مهمتر، حساس تر و حیاتی تر از علم طب میباشد. در دنیای سیاست و حکومت داری یک سیاستمدار نه با یک بیمار که با یک کشور و یک ملت روبرو است. او با سرنوشت دهها یا صدها میلیون انسان مواجه است. برخلاف یک طبیب که بدترین اشتباه او در تشخیص بیماری، در نهایت به قیمت جان یک نفر تمام میشود، یک سیاستمدار اگر در تشخیص درست مشکلات جامعه بحران زده خود اشتباه کند و به خطا برود، این اشتباه وی مساوی با تباهی یا نابودی میلیونها زندگی و حتی چند نسل خواهد بود. کودتاهای دهه پنجاه در افغانستان نمونههای خوبی است که نشان میدهد تشخیص نادرست یک سیاستمدار نالایق در علت اصلی مشکلات افغانستان و راه حلی که برای برطرف کردن آن در پیش میگیرد، تا چه اندازه میتواند بر سرنوشت افغانستان و سپس جنوب آسیا و بعد از آن غرب آسیا و در پی آن حتی جهان تأثیر گذار باشد؛ و برای دهها سال، دهها میلیون تن را در فلاکت و بدبختی فرو ببرد.
با نزدیک شدن موسم انتخابات ریاست جمهوری، شماری از سیستمداران برجسته و نیمه برجسته کشور خود را برای تکیه زدن بر این چوکی حساس و مهم نامزد کردهاند. هرکدام از آنها به نوعی مدعی تشخیص درست مشکلات افغانستان شدهاند و برای آن نیز راه حلهایی ارائه کردند. این امر البته در نام ائتلافهای انتخاباتی و برنامههای آنها برای فردای ورود به ارگ ریاست جمهوری بازتاب یافتهاست؛ و چنین شد که شماری از سیاستمداران «صلح و اعتدال» را اولویت مردم افغانستان دانستند و شماری دیگر نیز مشکل اصلی افغانستان را در نبود «ثبات و همگرایی» تعریف کردند. سیاستمدارانی هم علت اصلی تمامی مشکلات کشور را در نبود «وفاق ملی» معرفی کردند و هدف خود را تلاش برای رسیدن به آن خواندند. عده ای از سیاسیون کشور نیز وضعیت کنونی افغانستان را حاصل نبود «امنیت و عدالت» دانستند و راه حل عبور از بحران حال حاضر را تأمین این دو میدانند.
البته تمامی این ائتلافها بر اساس دغدغههایی که داشتهاند مشکلات عمده افغانستان را به خوبی شناسایی کردهاند. از جمله دلایلی که در طول دهها سال گذشته بحران افغانستان را به شکل فزاینده ای تشدید کردهاست همین نبود صلح، ثبات، امنیت، عدالت، اعتدال، همگرایی و وفاق ملی بودهاست. اما علت اصلی مشکل افغانستان مسئله دیگری است که نه از چشم همه بلکه از چشم بسیاری پنهان ماندهاست. درست است که بحران افغانستان هر روز به سبب نبود صلح، ثبات، امنیت، عدالت، اعتدال، همگرایی و وفاق ملی هر روز عمیق و عمیقتر میشود اما علت نبود همین موارد چیست. چه مسئله ای باعث میشود که در کشور صلح و ثبات و امنیت و عدالت برقرار نشود؟
بدون شک علت اصلی تمامی مشکلات افغانستان حداقل در بیست سال گذشته نبود یک دولت قدرتمند و مدرن بودهاست. بدون شک با داشتن یک دولت مستحکم و با اقتدار صلح، ثبات، امنیت، عدالت، اعتدال، همگرایی و وفاق ملی به سرعت تأمین میشود. با شکل گرفتن یک دولت مقتدر دیگر هیچ کشور خارجی، تروریست، زورمند و سیاستمدار فاسدی نمیتواند سرنوشت مردم افغانستان را به بازی بگیرد. همچنین چالشهایی همچون «تروریسم و افراطی گرایی، فقر و مشکلات اقتصادی مردم، شکافهای اجتماعی و قومی، بیاعتمادی میان مردم و قدرت، دست اندازی بیگانگان بر مقدرات کشور، حلقههای فساد و مافیا، معادلات کور و پیچیده استخباراتی و ویرانی زیرساختهای اقتصادی» همه در سایه یک دولت مستحکم و با اقتدار برطرف میشود. آن دسته از سیاستمدارانی که در انتخابات ریاست جمهوری مسئله «دولت سازی» را محور برنامه های خود قراردادهاند، به درستی علت العلل بحران افغانستان را تشخیص دادهاند.